سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از فــــرش تا عـــــــــرش

 

مسیر طولانی و خسته کننده ای را طی کرده بودیم. باران هم می بارید و زمین حسابی گل شده بود. به یه سنگر خالی رسیدیم. قرار شد برویم داخل سنگر و استراحت کنیم. چند دقیقه ای نگذشته بود که یک عراقی وارد سنگرشد! چشممان گرد شده بود و حسابی ترسیده بودیم. وقتی ترسمان بیشتر شد که به دنبال این عراقی هفت عراقی هیکلی دیگر هم وارد سنگر شدند! نه راه پس داشتیم و نه راه پیش. آماده شدیم برای اسارت! بلند شدیم که خودمان را جمع وجور کنیم که یک بسیجی نوجوان پشت سر عراقی ها وارد سنگر شد و با آرامش گفت:« به این ها هم جا بدهید که بنشینند! درست است اسیرند ولی نباید زیر باران بمانند!»

  «حسین فریدی»


خط خطــی شده در جمعه 90/4/31ساعت 10:47 صبح به قلمِ فاطمــه یــــادگـاری ( ) |